جشن نیکوکاری
دوست داشت بهترین هدیه ها رو برای شب عید فرزندش تهیه کنه و اصلاً هم قیمت براش مهم نبود. فکر شکوفه شدن لبخند لحظه تحویل سالفرزندش، اون رو هیجان زده می کرد. همه جور لباس و کیف و کفش براش خریده بود، ولی باز هم تمایل برای خرید کردن داشت. همه هدایا رو خرید و به اتاق دخترش برد. دختر کوچولوش با لبخندی دوید سمتش و با بوسه ای که خستگی رو از تن بابا بیرون کرد گفت :
+ نوشته شده در ساعت توسط صحرایی
|